طراحی وب سایت اولین باری که... - کوهپایه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در گفتار دیگرى که از این مقوله است فرمود : ] از مردمان کسى است که کار زشت را ناپسند مى‏شمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمى‏دارد ، چنین کسى خصلتهاى نیک را به کمال رسانیده ، و از آنان کسى است که به زبان و دل خود انکار کند و دست به کار نبرد ، چنین کسى دو خصلت از خصلتهاى نیک را گرفته و خصلتى را تباه ساخته ، و از آنان کسى است که منکر را به دل زشت مى‏دارد و به دست و زبان خود بر آن انکار نیارد ، چنین کس دو خصلت را که شریف‏تر است ضایع ساخته و به یک خصلت پرداخته ، و از آنان کسى است که منکر را باز ندارد به دست و دل و زبان ، چنین کس مرده‏اى است میان زندگان ، و همه کارهاى نیک و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهى از منکر ، چون دمیدنى است به دریاى پر موج پهناور . و همانا امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک کنند و نه از مقدار روزى بکاهند و فاضلتر از همه اینها سخن عدالت است که پیش روى حاکمى ستمکار گویند . [نهج البلاغه]

اولین باری که...

ارسال‌کننده : محمد رضا آتشین صدف در : 92/7/14 7:11 عصر


مراسم چهلم پدر یکی از بستگان بود و رفته بودیم سر خاک. پسران و برادران و نوه‌های مرحوم در دو طرف قبر به صف ایستاده بودند و به کسانی که برای تسلیت‌گویی‌ می‌آمدند، ادای احترام می‌کردند و از آنها تشکر. این طرف‌تر بستگانِ دورتر ایستاده بودیم و منتظر تا غریبه‌ترها بروند و ما هم برویم و فاتحه‌ای بر مزار بخوانیم و خداحافظی بگیریم.


زن‌ها یک طرف و مردها هم این طرف و آن طرف در دسته‌های کوچک چند نفری ایستاده بودند و با هم گپ می‌زدند. از قیمت آپارتمان گرفته تا درخواست کارت سوخت دارای بنزین لیتری 400 تومن به صورت تعارفی.


من هم کنار یکی از این اجتماعات بیش از سه نفر ایستاده بودم و منتظر؛ پنج نفر که با من می‌شدند شش تا و بنده هم کوچک‌ترین آنها بودم و همه بین 50 تا 60 سال. هم محله‌ای‌های سابق و دوستانی قدیمی بودند و داشتند خاطراتشان را یادآوری می‌کردند و می‌خندیدند و چاشنی‌اش هم بد و بیراه‌های صمیمانه‌ای بود که یکی در میان به هم می‌دادند و در ضمن، گاهی هم از من معذرت‌خواهی می‌کردند که دو منظوره بود؛ یعنی معذرت‌خواهی بابت ناسزای پیشین و رخصت بابت ناسزای در راه.


در این بین دو نفر از آنها، به طور خاص افتاده بودند به جان یک نفر دیگر که اتفاقا از همه مسن‌تر بود و تیکه بارش می‌کردند و او هم بار آنها؛ تا جایی که که آن یک نفر کم آورد و از یکی دیگر از دوستان حاضر در جمع که داشت با نفر پنجم صحبت می‌کرد، خواست که به دادش برسد. او هم شروع کرد به گفتن اینکه چقدر به این بنده‌خدا ارادت دارد و برای اثبات این حرف دلیلی محکم آورد:


ببینین به جان خودم اولین عروسی‌ای که رقصیدم، عروسی این آقا بوده...


که یکی از همان دو نفر حرف او را با همان لحن ادامه داد (انگار که خود گوینده همچنان دارد حرف می‌زند): و از آن به بعد بود که دیگر پیشرفتم شروع شد...


نکته‌ی فنی: تاریخ ازدواج مزبور برمی‌گردد به حدود 40 سال پیش.

 





کلمات کلیدی : رقص، خاطرات، مراسم چهلم، قبرستان، عروسی